بالا پریدن

جون 3, 2010

جنایتی علیه بشریت

Filed under: سیاسی — مسعود @ 13:42

فلسطین و اسرائیل دو جامعه در حال جنگند. فعلاً مهم نیست تاریخ چه می گوید. خواه زمین ها را خودِ فلسطینی ها فروخته باشند و خواه بریتانیا از چنگشان بیرون کشیده باشد.

به دلایل عدیده امروز ما نمی توانیم نسبت به گذشته به درستی قضاوت کنیم. نه ما در آن ظرف زمانی قرار گرفته ایم که خود بتوانیم وقایع دنیای اطرافمان را – در حوالی اواخر دهه چهل میلادی – پیگیری کنیم، و نه موضوع اختلاف این دو بر سر اراضی که بدون شک برای پیروان تمام ادیان ابراهیمی دنیا محترم هستند، به این راحتی قابل تحلیل است. شکی نیست که پرداختن به این موضوع بدون جانبداری از هر یک از دو طرف، بسیار مشکل است: فلسطینی ها به نوعی هم کیش ما ایرانیان هستند و لاجرم، تعصبی هر چند نا آگاهانه نسبت به ایشان در تمام مسلمانان وجود دارد؛ بسیاری از یهودیان اسرائیل هم ایرانی تبار هستند و لااقل می دانیم که کینه ای که از توده جامعه ایرانی دارند، بسیار کمتر از هم مرزان عرب تبارشان است. به جرأت می توان گفت که اغلب یهودیان، خود را به کورش کبیر، افتخار همیشه ایرانیان و اولین منادی واقعی حقوق بشر در تاریخِ هستی، وام دار می دانند.

صورت مسأله مورد بحث، بسیار ساده است: عده ای انسان – اعم از زن و مرد و کودک و پیر و بیمار و تروریست و بی گناه و ایدئولوژیستِ بنیادگرای اسلامی و سیاستمدار سکولار و مجموعه ای از آدم های معمولی و غالباً بی طرف، در یک جامعه انسانی کاملاً درهم – در شرایط ناگوار پس از جنگ و محاصره اقتصادی، فیزیکی و نظامی به سر می برند. قطعاً از درون همین محدوده جغرافیایی، راکت هایی در قامت فشفشه یا اصلاً هر چیز دیگر به سوی مناطق سکونیِ طرف متخاصم شلیک شده و البته پاسخ هایی هم شنیده اند با بمب ناپالم فسفری یا گلوله جنگی و یا موشک های هدایت شونده هوا به زمین. جنگ است دیگر؛ نقل و نبات که پخش نمی کنند. تکلیف مالکیت حقوقی اراضی هم که تا به حال مشخص نشده است. محاصره پس از جنگ از سوی طرف قدرتمند نزاع، با هر هدفی که صورت گرفته باشد، امان آن جامعه انسانیِ درهم را بریده است، ضمن این که همزمان، باعث کاهش تعداد راکت های دست ساز شلیک شده از محدوده جغرافیایی کوچک به سوی مناطق مسکونی طرف قوی تر شده است. وضعیت تعلیقی وجود دارد که بیش از هر چیز جامعه انسانی را تهدید می کند.

خوب، انسان های دیگر که کور و کر نیستند. عده ای مایحتاج محاصره شدگان را با هزینه نهادهای غیر دولتی (و بلکه هم دولتی؛ چه اهمیتی دارد؟) فراهم کرده اند و راه افتاده اند با کشتی که «محاصره را بشکنند». طبعاً این به مذاق طرف قوی تر خوش نیامده است. تا اینجای کار، روال یک جنگ نسبتاً معمولی – اندکی متفاوت به خاطر محاصره پس از جنگ – رخ داده است. ولی اتفاقی که در راه است، یک جنایت جدید در صحنه روابط انسانی است. عده ای کماندوی اسرائیلی با هلی کوپتر روی عرشه کشتی فرود می آیند که پر است از آدم های معمولی، کسانی که بیشتر از سایر اعضای جامعه انسانی به فکر دیگران هستند. درگیری با لوله و صندلی، تیر اندازی از فواصل نزدیک و … مرگ ده انسان بی گناه، زخمی شدن بیست و پنج نفر و اسارت سایرین. افرادی که در میان آن ها، از بنیادگرایان اسلامی ترکیه تا نمایندگان پارلمان اروپا به چشم می خورند.

این یک جنایت جدید است علیه همه کسانی که برای کاهش رنجِ هم نوع خود، واکنش هایی متفاوت از سایرین نشان می دهند. افکار عمومی جهان نباید در این خصوص مسامحه کند. هیچ جایی برای توجیه وجود ندارد. حمله در آب های بین المللی اتفاق افتاده و این، نقض کننده همه قوانین جهانی است. با این وجود، بهره برداری سیاسی و فرافکنی از سوی تمامی دولت ها – جمهوری.اسلامی ایران، ترکیه یا هر کشور دیگر – محکوم است. هدف این نوشته یا هزاران نوشته دیگر، صرفاً همدردی با جامعه انسانی و فعالان حقوق بشر بوده و مصادره به مطلوب آن به هر روش ممکن، ناپسندیده است.

پ. ن: انتشار این نوشته – که پس از مشاهده استقبال اندک از وب نوشت های سیاسی در روزهای اخیر، ظاهراً با حساب و کتاب «اقتصادی» مقرون به صرفه نیست – تنها به جهت ادای دین به انسانیت صورت گرفته است. نگارنده ضمن ابراز برائت از هرگونه وابستگی سیاسی یا ایدئولوژیک، انزجار خود را از واکنش شورای امنیت سازمان ملل یا دولت امریکا اعلام می کند. هنوز چراغ سبزهای آقای اوباما به دولت ایران در بحبوحه سرکوب حرکت اصلاحی ایرانیان را به خاطر داریم و حمایت بی قید و شرط امریکا از اسرائیل را، به حساب پشتیبانی همیشگی اش از حکومت های سرکوبگر، توتالیتر و ناقض حقوق بشر می گذاریم، حتی اگر ظواهر امر، خلاف این را نشان دهد.

مِی 27, 2010

دلاور هـ سـ تـ ـه ا ی، دَمَر بخواب خسته ای!

Filed under: سیاسی — مسعود @ 23:57

باز هم دروغ می گوید!

دروغ گفتی. مثل همیشه، «به عادت مألوف»! چی فکر می کردی؟ نمی دانیم؟ نمی فهمیم؟ برایمان مهم نیست؟ پول علف خرس است؟ عمر آدم هزار بار تکرار می شود؟ نسل بعد و نسل های بعد از آن از ما نخواهند پرسید؟ موقعیت کشورمان در دنیا مهم نیست؟

نمی دانم کجای تاریخ خوانده ای که ما ملت احمقی هستیم. که فراموشکاریم و حافظه تاریخی نداریم. شاید جایی خوانده ای، شاید هم که آن پیر و مراد کوته فکرت – اسفندیار دولتت – یا آن آقای دکتر دانشگاه نرفته، شخص سوم! مملکت، معاون اول کوتوله ها به غمزه مسأله را به تو آموخته اند. لابد توصیه آغا محمدخان قاجار را – که چند سالی هست به دلیل نتایج گهربار دولتت به غرور سرش را بالا می گیرد – گوش داده ای که «برای این که به راحتی بر مردم حکومت کنی، سعی کن همواره گرسنه و بی سواد بمانند».من که در این چند سال چیزی از با سواد کردن مردم ندیده ام به جز گسترش قارچ گونه هزاران دانشگاه! و مؤسسه آموزشی پولکی که رسماً غیر از مدرک فروشی و بی اعتبار کردن تلاش چند ساله مان هیچ تخم دوزرده ای نگذاشته اند و ایده ای که در ورای آن بوده، افزون بر کسب نامشروع ترین درآمد ممکن، کاهش نارضایتی از کنکور سراسری بوده است. طبیعی است که با جمعی دانش آموخته بی سواد روبرو خواهیم بود و چه چیز بهتر از این برای تو!

چنان سرنوشت ما را به سخره گرفته ای که از آینده نسل پس از خود بیمناکیم. از «نفت در برابر غذا» که سالی شصت هزار کودک بی گناه عراقی را در فاصله دو جنگ اول و دوم خلیج فارس به کام مرگ کشاند، می ترسیم. ما بچه زمان جنگیم حضرت آقا. ما را از کوپن و بی پولی و هدفمند کردن یارانه ها نترسانید. چیزی هم برای از دست دادن نداریم. نسل بعدی ولی هنوز نیامده بی چیز است. بی آینده؛ تنها و با سرنوشتی نامعلوم.

آقا ما برق هـسـته ای نمی خواهیم. شما که ادعا می کنید فقط در یک نیروگاه سیکل ترکیبی در کازرون، 1366 مگاوات توان الکتریکی تولید می کنید، تا حالا چند تریلیون تومان خرج تولید 1000 مگاوات برق در نیروگاه اتـمی بوشهر کرده اید؟ نیروگاهی که هنوز یک توهّمِ ساده انگارانه است! اگر ذره ای مردانگی و شعور و دیپلماسی در وجود شماست، جلوی بهره برداری قطر – این قطره حقیر ذیل خلیج فارس – را بگیرید که از منابع پارس جنوبی ما برداشت نکند. نمی توانید؟ معلوم است که نه؛ شما حتی یارای جوابگویی به ادعای واهی چهار تا کشور عربی در مورد نام خلیج فارس را ندارید. اصلاً وجاهت این کار را از دست داده اید. به دید همه جهان، ما تنها مرکبی برای سوار شدن هستیم؛ خواه راکب محترم مدودف یا پوتین باشد و خواه اردوغان یا لولاداسیلوا.

روشن است که وقتی حرف می زنی، انتظاری به جز دروغ شنیدن نداریم. ولی این بار فرق می کند. موضوع چهار تا نمودار تورم و ضریب فلاکت! نیست. موضوع همه غرور کاذب و دروغینی است که به این ملت داده ای و حالا، چون قافیه تنگ آمده، تقدیم دوتا کشور درجه سه کرده ای. از روز اول معلوم بود که سرنوشت این ماجراجویی های احمقانه چه بوده است. بعد از دو سال کشمکش و ادعاهای گنده تر از دهان، بعد از سخنرانی های سراسر دروغ که «خـروج اورانـیـوم از کـشـور، خـط قـرمـز نـظـام اسـت»، بعد از پرده برداری از «سـوخت مـجـازی بیست درصد» که پرده ای دیگر از حقه بازی توست و کوچکترین وجاهت علمی ندارد، مُهر تأییدی زدی بر هر آنچه که فکر می کردم. این از شجاعتت و آن از خـط قـرمـزت. حالا باید دَمَـر بخوابی که رجب اردوغان و لولا داسیلوا لذت ببرند. اوباما و مدودف و سارکوزی و براون هم توی صف ایستاده اند. انگار آنگلا مرکل هم چیزی در دست دارد…!

پایان خوشی بر این ماجراجویی های ابلهانه قابل تصور نیست. در بهترین حالت، کره شمالی خواهیم شد با دیوارهای بلند بتونی که ما را از دنیا ایزوله کرده است. با یک کـلاهـک هـسـتـه ای که کلی پول داده ای و از همان کره شمالی یا هر جهنم درۀ دیگری خریده ای. با یک مـوشـک مزخرف نصب شده روی یک سـکوی پرتـاب که با سرعت زاویه ای دو رادیان بر ثانیه دور خودش می گردد. در یک دست میکروفون داری و در دست دیگر دکمه پرتاب و زبان درازت هم که بر تهدید باز است.

ولی نگذار که از فرجام بدت سخن بگویم. روزی که از سوراخی که قایم شده ای بیرونت بکشند، دیگر میکروفون در دست تو نیست. دستگاه انحصاری خبر پراکنی ات تعطیل شده؛ گیر افتاده ای و تازه خشم مردمت که تو را و تمامی حرامیان را خواهد بلعید.

پ. ن.: شنیده ام که در کرمان علیه ولی نعمتش – مدودف – صحبت کرده و روس ها هم به سرعت پاسخ داده اند که «اداره مملکت با عوام فریبی ممکن نیست». ما که از هر دو طرف متنفریم. خود کرده را تدبیر نیست.

مِی 3, 2010

پاره سنگ پرت می کنم، پس هستم

Filed under: سیاسی — مسعود @ 00:23

می شناسمش. همین اقای جلویی را؛ همینی که سنگ به دست می بینید. همین روحانیِ مهندسِ مجاهدِ … همین مرد چفیه بر گردن را. خیلی هم خوب می شناسم.

زمانی که وارد مقطع کارشناسی ارشد شدم، ایشان دانشجوی جدیدالورود مهندسی معدن در دانشگاه بود. برای من جالب بود؛ چرا که با اعتماد به نفس کامل و با همین لباس طلبگی در دانشگاه می چرخید. واقعاً شجاعت قابل تحسینی داشت که در آن سال های دولت اصلاحات، در زمان جولان نهادهای دانشجویی و تب اصلاح طلبی در دانشکده فنی، با افتخار لباس خودش را می پوشید. هر ظهر نماز را پشت سر حاج آقا نقویان اقامه می کرد و بعد از نماز محو صحبت های او می شد. ته دلم خوشم می آمد از این شخصیت سرکش که با وجود آن همه نگاه جستجوگر و تنفر و بدبینی نهفته، هرگز در دام انفعال نمی افتد و منش آرامی دارد. گذشت تا اتفاقی که شبی در مسجد محل – مدرسه علمیه محل تحصیل درس طلبگی اش – افتاد.

آن شب – مطابق معمول شب هایی که حال داشتم – برای خواندن نماز به مسجد رفته بودم. مسجدی که می رفتم در بلوار کشاورز و در مجاورت مدرسه علمیه ای بود که امام جماعتی متفاوت داشت. آیت الله دکتر سید جمال الدین موسوی نه تنها به دلیل دکترای اروپایی فلسفه اش، که بیشتر به خاطر اصلاح طلبی بی پروایش محبوب قشر دانشجو و البته مورد غضب برادران بسیجی بود. در پایان نماز، چشمم به جمال آشنای روحانی جوانی روشن شد که میکروفون به دست، با چهره مصمم در حال صاف کردن سینه و آمادگی برای سخنرانی بود:

» اهممممم … بسم الله الرحمن الرحیم، و به نستعین … دشمنان اسلام با تمام قدرت در حال تهاجم به ایمان مردم هستند … بنده خودم دانشجوی مهندسی هستم و وقتی با اینترنت کار می کنم، می فهمم این ها با ایمان جوانان ما چه می کنند … خیلی خطر در این اینترنت هست که ما باید برای مقابله با آن کاری بکنیم…»

و ادامه داد: «خوب، من و دوستانم در پایگاه بسیج مسجد برای مقابله با این تهاجم همه جانبه یک مسابقه برای دوستان نوجوان طرح کرده ایم که هم باعث پر شدن اوقات فراغتشان بشود و هم در مقابل این تهاجم فرهنگی ایشان را قوی کند. »

بی صبرانه منتظر طرح سؤال تاریخی بودم.

«دوستان نوجوان، لطفاً به من بگویید چه کاری است که موقع نماز واجب است، موقع دستشویی (!) حرام است و هنگام خواب، مستحب؟» جوابش – بعداً گفت – که «رو به قبله بودن» است!

انگار یک سطل آب یخ ریخته بودند روی سرم. نمی دانستم بخندم یا گریه کنم. یعنی با این سؤال می خواست به جنگ «اینترنت» برود؟! بد فهمیده بودم یا واقعاً ایده این طلبه دانشجو همین بود؟

فی الحال  قطع امید کردم از این مدل خودآگاهی مسئولیت پذیر احمقانه. وقتی توی دانشگاه می دیدمش، با بی اعتنایی از کنارش رد می شدم. با گذر زمان و افزایش تجربه، دریافتم که این بلاهت و ساده انگاری او – هم در طرح مسأله و هم در ارائه راه حل آن – فقط در مسائل جزئی خلاصه نخواهد شد. حکماً برای همین بود که زمانی که عکس بالا را در گرماگرم شلوغی های پس از انتخابات دیدم، شگفت زده نشدم. طبیعی است که از چنین فکری چنین محصولی به عمل آید. هنوز کسی به این پرسش پاسخی نداده که آیا پاره سنگی که در دست اوست، فرق دانشجویی را شکافته یا نه، یا اینکه کجای دین مجوز می دهد که چنین سنگی را بتوانی حتی به سوی حیوانی پرت کنی. وقتی که اکابر ایشان از وقوع زلزله به دنبال افزایش زنا سخن می رانند و چشم بر کشتن مردم و حبس و شکنجه و تجاوز می بندند، پرسیدن سؤالاتی از این دست الزاماً احمقانه هم هست.

بعضی وقت ها بدجوری قاطی می کنم. بدم نمی آید این رفیقمان را یک بار دیگر ببینم و پرسش ها را از خودش بپرسم.

به نظر شما جوابی جز توجیه و سوار شدن بر دین دارد؟!

پ. ن. یک: آن شب تاریخی، طرف فقط همین یک سؤال را مطرح کرد، نه بیشتر! جالب این بود که بنی بشری هم از او نپرسید که آیا الان ارکان فرهنگ مهاجم غرب به لرزه در آمده یا نه.

پ. ن. دو: آن وقت ها هنوز اینترنت فـ یـ لـ تـ ر نشده بود. به نظر شما حاج آقا در چه سایت هایی پرسه می زد؟!

مارس 27, 2010

شعار و باز هم شعار

Filed under: سیاسی — مسعود @ 20:13

چند سالی هست که سنت های جدیدی در خصوص نوروز باب شده (ترکیب سنت جدید یک پارادوکس مسخره است، حق دارید! منظورم حرکاتی است که به صورت فرمایشی و ابلاغی و غالباً در فضایی دولتی انجام می شود). یکی از این بدعت ها، نام گذاری سال جدید از سوی حض*رت آقا، دقیقاً لحظاتی پس از تحویل سال و در قالب پیام نوروزی است که تمام شبکه ها به صورت همزمان از صدا و سیمای جم*هوری اس*لامی پخشش می کنند.

سال گذشته با همسرم – بر خلاف رسم هر سال که مهمان یکی از خانواده های پدری هستیم – سر سفره هفت سین نشسته بودیم. حض*رت آقا مشغول افاضه کلام بودند که لابلای کلامش، از «اصلاح الگوی مصرف» شنیدم. لحظه ای حواسم پرت شد، ذهنم منحرف شد از این همه شعار و ظاهر پرستی که این سال ها دیده ایم. با خودم گفتم که این یک بار، فکر بکری کرده است. لابد آمار مصارف انرژی یا سرانه مصرف آب را دیده و به ذهنش خطور کرده که این طور می تواند تأثیر مثبتی بر جامعه بگذارد. در جا با یک ژست روشنفکرانه به همسرم گفتم: «من کاری به عقاید و جایگاه این آقا ندارم. انصافاً این حرفش درست است.» و متفکرانه با خودم فکر می کردم که بله، دموکراسی یعنی همین. باید به حرف درست طرف مخالف بها داد. حتّی اگر مخالف تو، نماینده اقلیت قلدر باشد.

باور بفرمایید یک ماه نگذشته بود که فهمیدم آزموده را آزمودن خطاست. محال است که از یک سیستم فاسد و ناکارآمد، نتیجه مثبتی حاصل شود. این یک قانون است. فکر نمی کنم بتوانید استثنایی در آن بیابید. فرقی نمی کند با یکی از این قوانین ترمودینامیک که می گوید انرژی مجانی و خود به خود به وجود نمی آید. بلکه هم قوانین مترتب بر جوامع خیلی خیلی عملی تر و بدون استثناتر هستند! اصلاح الگوی مصرف رفت و نشست روی بیلبورد های خفن بیست در دو متر، روی سربرگ نامه های نظام اداری پوسیده مان، توی سخنرانی کلیشه ای مدیران کل بی سواد برای کارکنان کپک زده و در گزارش های دروغین پایان سال. کلی هم هزینه به بار آورد، هیچ صرفه جویی هم – می دانید که – نداشت.

امسال حواسم جمع جمع بود. بعد از اتفاقات پارسال دیگر به صورت او هم نمی توانستم نگاه کنم. شک ندارم از همیشه زشت تر هم شده. فقط انتظار داشتم امسال را سال «بصیرت ولایی» یا «نوزایش انقلاب» و یا هر چرند دیگری مثل این نام گذاری فرماید که نفرمود. از طنز زمانه، نام گذاری او از هر سال شعاری تر است. چه بسا بهانه ای برای بیگاری کشیدن و فشار آوردن مضاعف باشد.

یاد ایام قدیم به خیر. امسال سال ببر است یا پلنگ و لا غیر!